کادوی روز مرد کاریکاتور روز مرد متن روز پدر و روز مرد. … برای چیدن ستاره های قلبت با سبدی پر از گلهای زیبا می آیم و گل ها را در باغچه دلت می کارم تا بدانی چقدرتپش قلب ولادت حضرت علی متن روز پدر عشق ورزیدن اس ولادت حضرت علی
در دایره المعارف زندگی کلمات هممعنی، کنار هم چیده شدهاند، یعنی عشق، غرور، صلابت و پدر.
فکر کردن به پدر مثل گرمای کنار هیزمی سرخ شده از آتش، در یک روز سرد زمستانی است. امنیت در وجود پدر، مثل آغوش گرم مادری پر مهر، برای فرزندی ترسان از دنیای ناشناختههاست.
اگر در آسمان قلبم ستارهباران هم باشد، پدر تنها خورشید قلب من از ازل تا ابد است.
بزرگ شدم و هجاهای زیبای اسم پدرم در اولین صدا زدنهایم را: با… با… و آویزان شدن از گردن او در کودکیهایم را گم کردهام.
آرامش یعنی وقتی که صدای قدمهای پدر را وقتی از بیرون میآید بشنوی.
اگر پدر نبود، زندگی مثل یک نقاشی بدون رنگ میشد.
میخواهم برای پدرم شعری بنویسم. شعری که به بلندی قامتش و زیبایی صبرش باشد. این شعر را با کلمه نمیتوان نوشت. عاطفه میخواهد و ارادت و ادب.
پدر کسی است که همیشه سنگینی بار خستگیها را از دوشمان میگیرد.
یاد پدر مثل بیخیالی و راحتی یک روح سبکبال، در گردش یک روز خوش آب و هوای تابستانی است.
پدر ترانه زیبایی است که از کودکی در گوش تو زمزمه میشود. ترانهای که در تلخیها هم شیرینی زندگی را آواز میدهد.
پدر، سپر تو نه مثل، بلکه خود عشق، خود امنیت، خود کلام و خود نجات توست.
پدر نه با سخن که با همان مهربانی، با همان لبخندهای امیدوار و با همان چشمان صاف و زلال همیشه به من میگفت دوستت دارم.
کلام پدر مثل مشعلی روشن و فروزان، در تاریکی راههای مخوف و پر پیچ و خم زندگی است.
پدرم کسی است که هر وقت میگوید:«درست میشود» تمام نگرانیهایم به یک باره رنگ میبازد.
پدر! گرچه خانه ما از آینه نبود؛ اما خستهترین مهربانی عالم، در آینه چشمان مردانهات، کودکیهایم را بدرقه کرد، تا امروز به معنای تو برسم.
ببخش اگر همیشه، پیش از رسیدن تو، خواب بودم؛ اما امروز، بیدارتر از همیشه، آمدهام تا به جای آویختن بر شانه تو، بوسه بر بلندای پیشانیات بزنم. سایهات کم مباد ای پدرم!
آن روزها، سایهات آنقدر بزرگ بود که وقتی میایستادی، همه چیز را فرا میگرفت؛ اما امروز، ضلع شرقی نیمکتهای غروب، لرزش دستانت را در امتداد عصایی چوبی میریزد.
شاید عطر نانهایی را که میآوردی فراموش کرده باشم اما عطر صبوریهایت را از دوران کودکی تا همیشه به یادگار دارم.
یک گوشه از قلبم هست که فقط برای پدرم باقی میماند. همانجایی که خاطرات کودکیهایم هنوز زنده هستند.
پدرم داستانی حماسی است که بارها و بارها در ذهنم تکرار میشود. حماسهای که هیچ مردانگی، غیرت و شجاعتی به پایش نمیرسد.
پدر! مرا ببخش اگر ناخنهای ضربدیدهات را ندیدم که لای درهای بسته روزگار، مانده بود.
پدرم تنها کسی است که باعث میشود بدون شک باور کنم، فرشتهها هم میتوانند مرد باشند.
پدر بلندترین شعر عاشقانه برای یک دختر است.
هیچ چیز به اندازه یک کوه شبیه پدر نیست.
پدر! مرا ببخش اگر ناخنهای ضربدیدهات را ندیدم که لای درهای بسته روزگار، مانده بود.
پدرم تنها کسی است که باعث میشود بدون شک باور کنم، فرشتهها هم میتوانند مرد باشند.
پدر بلندترین شعر عاشقانه برای یک دختر است.
هیچ چیز به اندازه یک کوه شبیه پدر نیست.
پدر اولین قهرمان یک پسر و اولین عشق یک دختر است.
پدر! من نبودم و تو بودی. بود شدم و تو تمام بودنت را به پایم ریختی. حالا سالهاست که با بودنت زندگی میکنم. هر روز، هر لحظه، هر آن و دم به دم هستی.
حواسمان به چروکهای دور چشم و لرزش دستهای پدرانمان باشد. حواسمان به تر شدنهای گاه و بیگاه چشمهای کمسو و دلتنگیشان باشد! حواسمان باشد که آنها تمام عمر حواسشان به ما بوده اس
پدر جان! ببخش که گاهی آنقدر هستی که نمیبینمت؛ ببخش تمام نادانیها و نفهمیها و کجفهمیهایم را. اعتراضها و درشتیهایم را و هر آنچه را که آزارت داد.
راحت نوشتیم بابا نان داد؛ بیآنکه بدانیم بابا چه سخت برای نان همه جوانیاش را داد.
سر سفره چیزی نبود؛ یخ در پارچ و پدر هر دو آب شدند.
دختر که باشی میدانی اولین عشق زندگیات پدرت است. دختر که باشی میدانی محکمترین پناهگاه دنیا آغوش گرم پدر است.