با سلام خدمت کاربران سایت عکس نوشته در این پست سری جدید عکس اسم فائزه را برای شما عزیزان آماده کرده ایم. امیدوارم از عکس نوشته اسم فائزه خوشتان بیاد و داخل تلگرام و سایر شبکه های اجتماعی از عکس اسم ها استفاده کنید.
اسم: فائزه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: رستگار، زن رستگار – فایزه، نایل، رستگار
[divider]
ای کاش دلم اسیر و بیمار نبود
دربند نگاه او گرفتار نبود
من عاشق و او زعشق من بیخبر است
ای کاش دل و دلبرو دلدار نبود….
آخرش نفهمیدم اینجائی که هستم تقدیر من است یا تقصیر من…
من که در این جمع گذشتم از هرچه ارزوست
دست غم دیگر چه میخواهد از دل تنهای من؟
مطمئن باش و برو
ضربه ات کاری بود
دل من سخت شکست
و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی
به منو عشقی پاک
که پر از یاد تو بود
و خیالم میگفت
تا ابد مال تو بود
تو برو برو تا راحتتر
تکه های دل خود را ارام سر هم بند زنم!
بی تو بودن کار من نیست
تا دلت نرفته برگرد!
این بار یا بمان و نرو .
یا برو ، نیا .
تا کی همیشه سست خداحافظی کنیم ؟
من خسته ام از این همه تکرار ِ یک مسیر ؛
اینک بمان درست خداحافظی کنیم .
می خواستم جواب سلام از تو بشنوم
حالا که میل ِتوست ؛
خداحافظی کنیم .
دیگه نیا
این یه خواهشه .
بودنت
بیشتر از اینکه آرومم کنه ؛ زجرم میده ،
وقتی فکر میکنم باز ، دوباره ، یه روزی میخوای بری و تنهام بذاری .
تو که نمی فهمی .
فقط دیگه هیچ وقت نیا …
به سلام ها دل نمی بندم،
از خداحافظی ها غمگین نمی شوم،
دیگر عادت کرده ام
به تکرار ِیکنواخت ِدوری و دوستی
خورشید و ماه !!!
باران مي بارد .
با اين دونفره بودن هوا ،
من ، تنها …تو ، تنها …
[divider]
… آمــوختــه ام،
که دیگــر دلم برای “نبــودنـت” تنگ نشــــود…
راستی،
دروغ گفتن را نیز، خوب یاد گرفتـه ام…!
“حال مـــن خوب اســت” … خوبِ خوب …
باز باران!
باز باران با ترانه می خورد بر بام خانه
خانه ام کو ؟؟؟ خانه ات کو ؟؟؟ آن دل دیوانه ات کو ؟؟؟
روزهای کودکی کو ؟؟؟ فصل خوب سادگی کو ؟؟؟
یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین
پس چه شد دیگر ؟ کجا رفت خاطرات خوب و رنگین ؟؟؟
در پس آن کوی بن بست در دل تو آرزو هست ؟؟؟
کودک خوشحال دیروز
غرق در غم های امروز
یاد باران رفته از یاد
آرزوها رفته بر باد
بــاز بــــاران بــاز بــــاران
می خورد بر بام خانه
بی ترانه
بی بهانه
شایدم گم کرده خانه ….
در احساسمان هر دم
خزانِ عشق را
به خزانِ پاییز
پیوند زدیم
و نفهمیدیم خزان پاییز
بابت عشق که بود.
کتاب گل ماهور – ناهید حکیمی
***
وقتی سرد سخن میگویی
فکر میکنم زمستان آمده است.
دلــــــــــــــــــت که شکست،
ســـــــــــــــرت را بگیر بـــــــــــــالا ..!
تلافی نکن ، فریاد نزن ، شرمگین نباش.
حواست باشد ؛ دل شکسته، گوشه هایش تیز است..
مبادا که دل و دست آدمی را که روزی دلدارت بود زخمی کنی ،
مبادا که فراموش کنی روزی شادیش، آرزویت بود…
صبور باش و ساکت.
بغضت را پنهان کن،
رنجت را پنهان تر….!
ديدي چه طور اسير اون چشات شدم
ديوونه ي نگاهت و عاشق خنده هات شدم
كاش بدوني كه من همش به يادتم
تو تك تك ثانيه ها و لحظه هام
براي ديدنت،در انتظارتم
دلم براي اون صدات
براي اون شيطونيات
براي رقصيدن برق اون نگات
براي لبخند قشنگ اون لبات
تنگ شده،كاش بياي پيشم
با رفتنت تنها ميشم
كاش بدوني كه بعد تو
من شريك غمها ميشم
دوستان، شرح پریشانی من گوش کنید / داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه ی بی سر و سامانی من گوش کنید / گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟
سوختم، سوختم، این راز نهفتن تا کی؟
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم / ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل و دین باخته دیوانه ی رویی بودیم / بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت / سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت
اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت / یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او / داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او / شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سر گشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد؟
دلم می خواست،
با تو باشم در گوشه ای از دنیا
تنهای تنها،
در کنار تو.
اما
افسوس دست روزگار خیلی زود
آهنگ جدائی را می خواند.
اکنون
در کنار خاطراتم،
تو را زنده می بینم ای یگانه هستی ام …
[divider]
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا زندگانی بخشد
چشمهای تو به من می بخشد شور عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی
دفتر عمر مرا با وجود تو
شکوهی دیگر
رونقی دیگر هست
می توانی تو به من زندگانی بخشی
یا بگیری از من آنچه را می بخشی
من به بی سامانی ، باد را می مانم
من به سرگردانی ، ابر را می مانم
من به آراسته گی خندیدم
منه ژولیده به آراسته گی خندیدم
سنگ طفلی اما
خواب نوشین کبوتر ها را در لانه می آشفت
قصه ی بی سر و سامانی من
باد با برگ درختان می گفت
باد با من می گفت :
” چه تهی دستی مرد ! “
ابر باور می کرد
من در آئینه رُخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه … می بینم ، میبینم
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه زیبایی تو غمگینم
چه امید عبثی
من چه دارم که تو را در خور ؟!
هیچ !
من چه دارم که سزاوار تو ؟!
هیچ !
تو همه هستی من
هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری ؟! …. همه چیز
تو چه کم داری ؟! …هیچ !
بی تو در می یابم
چون چناران کهن
از درون تلخی واریزم را
کاهش جان من ، این شعر من است
آرزو می کردم که تو خواننده ی شعرم باشی
راستی …. شعر مرا می خوانی ؟!
باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی
نه …. دریغا ، هرگز
کاشکی شعر مرا می خواندی !!!