عکس نوشته خاص و خفن
بعضی از عکس ها و عکس نوشته ها حرف های دل آدمه که برای قرار گرفتن در پروفایل مناسب هستند.در این مطلب نوشته ها و متن های تیکه داری که بصورت عکس نوشته در آمده اند رو گرد آوری کرده ایم. عکس نوشته های تیکه دار خفن و خاص رو برای پروفایل های مردانه ، پسرانه و دخترانه در برنامه های تلگرام و اینستاگرام مشاهده و دانلود کنید.
چندین سال دیگر
من بوسه میزنم
به دست های چروک شده ات
به چین روی پیشانی و کنار چشمت
به سپیدی کنار شقیقه هایت
ب این دست لرزان
من
متعهدم به این تصویری ک از تو ساخته ام
نمیدانی!
آخ تو نمیدانی عزیزه جانم!
چندین سال دیگر
اینجا
میان سینه ام
تو زیبا ترین پیرمرد ِ دنیایی
.
سیده_فاطمه_حسینیان
اي بهار
تو پرنده ات رها
بنفشه ات به بار
مي وزي پر از ترانه
مي رسي پر از نگار
هركجا رهگذار توست
شاخه هاي ارغوان شكوفه ريز …
زندگی گوشه قلب تو
بهشت است
بگو …
رهن مخروبه ترین
گوشه ی قلبت چند است ..
عاشقانه
از ”تو” می نویسم
و شخص دیگری
در ”من ” آفریده می شود.
تو، او را ”ما” می نامی؛
او مرا ” تو”
می آید،
اگرچه دیر.
می آید
رفتار رنگی اش
از پشت بال پرستو
چه دیدنی ست !
“مواظب خودت باش”
خیابونای زیادی مونده که با هم قدم نزدیم
کافه های زیادیه که قرارگاهمون نشده
و جاهای زیادی هست که نرفتیم
“مواظب خودت باش”جوونم
جهان بی تو جای خوبی برای موندن نیست
تور از پی تور …
ملودی ها
بر کرانه ی گمنام.
بال زنان
آوازی در باران های آینده
از واژه ای که تو
از واژه ای که من.
براي دوست داشتن
هميشه دنبال بهانه ام
برفي ببارد
آفتابي بتابد
نم باراني بزند بر موها و گونه ام
بادي بوزد
شگفتا
نه بهانه ها تمام ميشوند
نه دوست داشتنت
شیراز
در شب چشمانت
غزل میخواند؛
من
در شب چشمانت
حافظ میشوم.
می پرسی: شادی چیست ؟
می گویم: زیستن با تو.
می پرسی: اندوه چیست ؟
می گویم: یک لحظه با تو نبودن.
می پرسی: زندگی چیست مرد من ؟
زندگی چیست ؟
می گویم: رها شدن درون نفس هات.
بیرون، زیر آفتاب پاییز
دو قمری سر بر شانه ی یکدیگر.
ماه من! اینجا نیستی
تا دست بر شانه ات بگذارم
و سرما پلک هایش را ببندد.
هر شب اما، روی همان میز
که در سایه ی خیالم تنها مانده،
فنجانی شعر برایت میگذارم
و گوش می سپارم
به سلام دری که باز میشود
به صدای پاهایی که میخرامند
و به هلهله ی شاد واژه هایی
که گلویت را گرم میکنند.
از من می پرسی:
چرا دوستم داری؟
از تو می پرسم:
چرا پرنده میخواند؟
چرا شکوفه میشکفد؟
یوسف صدیق
محبوب من !
فرصتی نیست؛
جهان
مسخ زیبایی شناسی مرگ است.
بیا و
زیر درخت شعرم بنشین؛
بگذار بهار واژه
از نفس هایت جان بگیرد
و آفتاب ”ما” اشارتی باشد
بر تعلیق داوری های زمستان
درباره ی عشق
حرف که می زنی
رز سرخی
در برف می شکفد.
من شاعر می شوم
و هواپیمای خورشیدی کوچکی
از خواب زمستانی واژه هایم می گذرد.
تو تنها مسافر آینده ای
که به اکنون ام باز می گردی.
حرف که می زنی
از خود می پرسم:
آیا ما در جهان های موازی
با هم نبوده ایم ؟
عکس اش را می بوسم
عکس اش را روی سینه ام می گذارم
من، سایه و تنهایی با هم می باریم.
در دوردست خاطره
مردی چترش را می بندد.
در دوردست خاطره
مردی از پله ها ی پاییز بالا می رود
و چون تابستانی
میوه هایش را به آغوش می کشد.
گذرگاه بهاری
کودک گل را می بوید
یا گل کودک را ؟
شاملو و پاشایی
فیروزه در شبنم
الماس در چشمه.
گنجشکی
که از سفره ی کوچک آوازش
گل می چینی
و مدادی
که بی قرار انگشتانت،
در. لحظه ی تولد یک شعر .
هان، شاعر !
این همه آیا کافی نیست
تا پیوسته
مرگ را بفریبی؟
شمعی در من می سوزد
سکوتی لرزان در حریر آتش
زمزمه ای پنهان در سایه های سکوت
شمعی مدام در من می سوزد؛
من اما
پشت پنجره های بی ستاره ی یلدا
به بازی خاکستر و باد می اندیشم
که پایان همه سوختن هاست.
من لحظه لحظه بودنت را دوست دارم
هر جا که باشد دیدنت را دوست دارم
در خلوت کافه یا توی خیابان
یکمرتبه بوسیدنت را دوست دارم
آغوش تو
آرامترین نقطهی دنیاست
هرچند که دیوانه ترین
عاشق جهانی…!!
از تو دورم …
اما ضرباهنگ انگشتانت را می شنوم
هنگامی که هر برگ کاغذ
به گلبرگی بدل می شود.
زنانگی ات را در واژه ها بریز و
به چشمانم بسپار .
وقتى ماه به خانه رفت
مرا که
برق چاقو هاشان را دیده بودم؛
کشتند.
اکنون هر غروب
چون سال های رفته،
پا به پای سوگواران
به خانه باز می گردم
و زیر انار پیر
دانه های اشک وطن را می شمارم.
تماشای موسیقی
بوییدن شعر
شنیدن نقاشی
مزه کردن رقص؛
دستت را به من بده
یوسف صدیق
در تهِ آب
آرميده بر سنگ
برگ های پایيزی
بنشین خوشگل ام
زیر سقف شعرهایم بنشین
می خواهم
از تو عکس بگیرم.
تو
تکرار نمیشوی
این منم
که دلبسته تر میشوم
هوای بارانی…
از چترهای این خیابان بی انتها
کدام یک
شانه هایش را می بوسد؟
گاهی باران
بهانه ی باریدن؛
گاهی، چمدانی
در سفر .
اینجا اما:
چتری باز
در خاطرات قدیمی.
سپیده دمان، از خون زمین
باده ای برمی گرفتم برای قلم
و تنها تو می دانستی که بودنت
راز خویشاوندی شعرم با هستی ست.
چه سبز بودم، چه سبز
هر زمان که خرقه ی فیروزه بر تن
در شیراز خواب هایت پرسه می زدم.
آن سال ها هم هیولا ها
خیابان را آلوده کرده بودند
اما تو مست عشق،
هزار و یک شب رویاهایت را می نوشتی
و من مسخ معنایی بودم
که هر تاویلی را جارو کرده بود؛
سفید و سیاه، … سیاه و سفید.
اکنون دوباره تو، اکنون دوباره من؛
گویی هرگز نرفته بودیم.
گویی هرگز به خاطره ها نپیوسته بودیم.
ماه من ! تنها تو، تنها تو می دانی
غزالی که از کف دست هایم آب می نوشد
از کدام سمت نگاهت
نشانی هزار ساله ی
مردی خاموش را پیدا کرده است.
هیولا ها عمر بلندی دارند
دیو، چه سیاه، چه سفید، جان سخت است.
اما چه باک، ما را چه باک
از خواب های بلند زمستانی.
من این بار هم خواهم گفت:
کنار تو، هیچ گوری انتظارم را نخواهد کشید.
ما دوباره خود را می نویسیم
دوباره خود را می آفرینیم.